Saturday, December 15, 2007

می آغازم امروز با عشق


امروز (بعد از مدتها که این وبلاگ رو همینطوری کچل گذاشته بودم) تصمیم گرفتم تنبلی رو کنار بذارم و شروع کنم

هنوز هم همون در گیری احمقانه و همیشگی بین چگونه نوشتن رو دارم اما دیگه می خوام راحت باشم هر وقت هر جوری دلم خواست .به قول داداش روح وحشی من نمی تونه یه جا آروم بگیره و به یه چیز عادت و خو نکنه

چند وقتی بود زندگی خیلی بد شده بود .احساس خستگی، بیهمراهی و...اما دیروز طی یک بحث چند منظوره با همراه دوباره زندگی آرام و عاشقانه شد و این بهانه خوبی برای شروع بود.چون به قول اون من همیشه بدی ها به یادم می مونه و خوبیها رو زود فراموش می کنم، می خوام اینجا گهگاهی خوبی های زندگیمون رو ثبت کنم تا مرور دوباره اونها کمکی باشه در روزهای ناامیدی و دلسردی. چند وقت پیش فکر می کردم کاش وبلاگ نویسی رو چندین سال پیش شروع می کردم،زمانی که شوق نوشتن تمام برگهای سررسیدهای سالانه ام را سیاه می کرد وحس ها زلال تر بود و زیباتر.اما حالا اینقدر درگیری توی زندگی داریم که وبلاگ رو حتی سالانه آپ نمیکنیم و باز هم اما :من این خونه مجردی رو راه انداختم تا مجبور نباشم خودم رو حذف و سانسور کنم و طوری بنویسم که سبک نوشته های همخونه رو خراب کنه و ناهماهنگی به وجود بیاره و مهمتر اینکه نخوام از ترس اینکه یه عالمه آشنا اونجا رو می خونن حرفهامو بی پرده بزنم.حالا چیکار داریم به این کاراش مهم اینه که من شروع کردم یک بار دیگه...ت

1 comment:

Anonymous said...

روزگاران خوب ما